سال اول، شماره دوم، بهار 1389، ص 97 ـ 116
زهرا بیات*
چکیده
تربیت اخلاقی فرآیند زمینهسازی و به کارگیری شیوههایی برای شکوفاسازی، تقویت و ایجاد صفات و رفتارهای اخلاقی، و اصلاح و از بینبردن رفتارها و آداب غیراخلاقی در انسان است. بیتردید، اصلاح و تهذیب نفس در سعادت فردی و اجتماعی، و دنیوی و اخروی انسان نقش بسزایی دارد. بر این اساس، این تحقیق به بررسی نقش تربیت اخلاقی از دیدگاه پیامبر اعظم(ص) در جهت تحقق وظایف فردی و اجتماعی میپردازد.
در این پژوهش از روش بررسی اسنادی و کتابخانهای، و تحلیل مباحث استفاده شده است. نتیجة کلی به دستآمده این است که تربیت اخلاقی از دیدگاه پیامبر اعظم(ص) در جهت تحقق وظایف فردی و اجتماعی، جامعة اسلامی را به سوی کمال و مصونیت در برابر سایر موانع و مشکلات و ناهنجاریها رهنمون میشود. آنچه که انسان را به این کمال میرساند، تربیت اوست و در راستای تحقق یافتن فضایل اخلاقی و پرهیز از رذایل اخلاقی است تا بدین وسیله، انسان به کمال و سعادت الهی برسد.
کلید واژهها: پیامبر اعظم(ص)، وظایف فردی، وظایف اجتماعی، تربیت اخلاقی.
مقدمه
نقش شگفتانگیز تعلیم و تربیت در زندگی انسان و حتی حیوان، بر هیچ خردمندی پوشیده نیست و تاکنون هم در ضرورت آن تردید نشده است؛ چراکه تعلیم و تربیت درست میتواند فرد را به اوج ارزشها برساند و اگر غلط افتد، وی را به سقوط کشاند؛ زیرا آدمی (برخلاف حیوانات که آگاهیها و نیازهای خود را بهصورت غریزی میدانند) در آغاز ولادتش فاقد علم و ادراک، و تربیت و کمال است و بهتدریج با تعلیم و تربیت مستقیم و غیرمستقیم، استعدادهای بالقوه او به فعلیت میرسند و رشد و تکامل مییابند؛ چنانکه قرآن مجید میفرماید:«وخداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد، درحالی که هیچ نمیدانستید و برای شما گوش و دیدگان و دلها قرار داد تا شکرگزار باشید». (نحل: 78)
ازاینرو مکتب اسلام برای تربیت در تمام مراحل و مقاطع زندگی (حتی پیش از ولادت، حین تولد و دوران شیرخوارگی و ...)، دستورهای ویژه ای داده است تا انسان از کودکی در کانون خانواده و در آغوش والدین، معلم و فرهنگ محیط، تعلیم و تربیت مناسب و لازم را ببیند و برای مراحل عالیتر زندگی انسانی آماده شود و پرورش یابد. بر این اساس، شکوفایی استعدادها و ارزشهای والای انسانی بر تعلیم و تربیت استوار است و انسانشدن انسان و رسیدنش به کمال نهایی، همه مرهون تعلیم و تربیت درست است. آری، آفرینش انسان بهگونهای است که سیما و سیرت، و دنیا و آخرتش با تعلیم و تربیت ساختهوپرداخته میشود و به کمال وجودی شایستة حال خود میرسد؛ زیرا تا انسان خویشتن را نشناسد و رابطة خود را با جهان، خلق و خالق نیابد و نداند که از کجا آمده و در کجاست و به سوی کدامین مقصد در حرکت است، و چه برنامه و راهی را باید دنبال کند، هرگز هدف و هویتی انسانی نخواهد داشت و این موهبت تنها در پرتو تعلیم و تربیت به دست میآید.
تعلیم و تربیت از آغاز زندگی بشر برروی کرة خاکی و تصرف او در طبیعت و تأثیر وی در جامعه وجود داشته است و همواره شناسایی نیازهای مادی و معنوی انسان و روش ارضای آنها از طریق تعلیم و تربیت به دست میآمده و به نسل بعد منتقل میشده است تا رفتهرفته دامنة این شناخت به رشد و دانش و فناوری امروز رسیده است. تعلیم و تربیت (اعم از رسمی و غیررسمی، و عمدی و غیرعمدی) نهتنها میتواند در رشد اخلاقی، عقلانی، رفتاری و تربیت جسمانی فرد مؤثر باشد، بلکه وسیلهای برای رفع نیازهای حقیقی (اقتصادی، سیاسی، نظامی و ...) و مصالح اجتماعی به شمار میآید؛ یعنی نقش تعلیم و تربیت نه تنها در عینیت بخشیدن به زندگی مادی و معنوی فرد متوقف و محدود نمیشود، بلکه تمام شئون اجتماعی او را دربرمیگیرد و عامل رشد و تحول اساسی جامعه میگردد. از این رهگذر است که با اطمینان میتوان گفت: مشخصة یک جامعة سالم و رشدیافته، تنها داشتن موقعیت جغرافیایی خوب و معادن متنوع و منابع مالی نیست، بلکه نظام تعلیم و تربیتی زنده و مترقی است که انسانهایی آزاده، مستقل، خلاق، مبتکر و تلاشگر میسازد تا جامعه را در زمینههای علوم، صنایع، اقتصاد، سیاست و ... از عقبماندگی نجات دهند؛ زیرا همة اصلاحات و فعالیتها، بهوسیلة اندیشه و تلاش انسان انجام میگیرد و وقتی او صالح و سالم پرورش یافت، همهچیز بهخوبی ساخته میشود.
طرح مسئله و بیان آن
اخلاق عبارت است از ملکات و هیئتهای نفسانی که اگر نفس به آنها متصف شود، به ٱسانی کاری را انجام میدهد. همانگونهکه صاحبان صنعتها و حرفهها به آسانی، کار خود را انجام میدهند، صاحبان ملکات فاضله و رذیله هم به سادگی، کار خوب یا بد میکنند. پس اخلاق عبارت است از ملکات نفسانی و هیئتهای روحی که باعث میشود کارها ـ زشت یا زیباـ بهآسانی از نفس متخلق به اخلاق خاص، نشئت بگیرند.
راه و روش اخلاق نیک را باید از قرآن آموخت
انبیا و اولیا را این کتاب راهنمایی کرده، در راه صواب هرکه را زین راه بینش بیشتر، در مقام قربِ حق او بیشتر.
«اوست خدایی که در میان مردم بیدانش مکه پیامبری از نوع خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان از لحاظ اخلاق تلاوت کند و علم کتاب و حکمت را به آنان بیاموزد؛ هرچند از پیش در گمراهی آشکار بودهاند».(جمعه: 2) پس اخلاق را باید از اهلش آموخت و منابع آن، سیرة بزرگان دین و شرع است که اخلاق را از کلام و وحی الهی الهام گرفتهاند. علم اخلاق یکی از مهمترین علومی است که حضرت رسول اکرم(ص) آن را توصیف فرموده است. آن حضرت در ضمن روایتی میفرماید: علومی که سعادت بشر را تأمین میکند، علم آیات محکم الهی، علم شریعت و احکام معتدل اسلام و علم اخلاق و عادت پسندیده در میان جامعه است؛ بلکه میتوان گفت: اخلاق نیکو زینتبخش تمام علوم است.
کسی که بخواهد متخلّق به اخلاق پسندیده و منزه از صفات نکوهیده شود، راهی جز دست یازیدن به دامان کتاب الله و پیشوایان دین نخواهد داشت و کمال خود را که هدف نهایی است، جز در سایة علم و عمل و پوشش تقوا نخواهد یافت و کمال قرب الهی که آرزوی هر مؤمنی است، در ترک گناهان و کسب فضایل است. درهرحال، باید توفیق آن را از درگاه خداوند متعال خواست؛ چنانکه فرموده و وعده داده است: «کسانی که در راه ما بکوشند، راه خود را به آنان میشناسانیم» (عنکبوت:69). خوشبختانه در دورههای متمادی گروهی از فضلا و دانشمندان دینی ـ که خود متخلق به اخلاق حسنه بودهاندـ در راه تعلیم و تربیت جامعه کمر همت بسته، با قلم و بیان به ارشاد طالبان و مشتاقان این راه پرداخته و عمری را صرف کردهاند.
دین حنیف اسلام به پیوندهای اجتماعی و عواملی که افراد را متشکل میکنند و بهصورت جامعه درمیآورند و آنها را اعضای یک پیکر میسازند و در راه یک هدف به کار میاندازند، اهمیت زیادی داده است. جامعهشناسان ادعا میکنند جامعة انسانی، خود یک موجود واحد است؛ یعنی همانگونهکه یک فرد انسان درعینحال که از اندامهای متعدد و اجزای گوناگون تشکیل شده است، یک موجود خارجی به شمار میرود که دارای وحدت واقعی خارجی است و علم واحد، ارادة واحد، قدرت واحد و حیات واحدی دارد که بر همة اندامها و اجزای او پرتو میافکند و همه را به جنبوجوش و فعالیت وامیدارد جامعة انسانها نیز یک وجود خارجی است که علم واحد، قدرت واحد و حیات واحد دارد و علم، اراده، قدرت و حیات هر فرد پرتوی از آن و تابع آن است. جامعه پیکری است و افراد، اجزای و اندامهای آن؛ این پیکر دارای،مغز، فکر، اراده، علم، عمل، حیات و مرگ است. به نظر آنها، آنچه واقعیت خارجی دارد، جامعه است و فرد ـ قطع نظر از جامعه ـ امری اعتباری و انتزاعی است؛ البته این دیدگاه قابل نقد و بررسی است. این، دیدگاه آنهاست، ولی آنچه حقاً باید مورد توجه قرار گیرد این است که جامعه، همانند فرد، متولد میشود، دوران کودکی، جوانی، کمال، سنین کهولت و پیری، و سرانجام تحول و مرگ دارد. صحت و بیماری دارد؛ وقتی بیمار شود، روابط میان اعضایش متزلزل میشود و دیگر خوب کار نمیکند و چون پیوند میان اعضا درست و کامل نیست، حیاتش ضعیف میشود. در این هنگام باید جامعه را درمان کرد و به داد او رسید، وگرنه میمیرد. امور اجتماعی، به معیار تفکر فلسفی، از امور اعتباری است نه عینی؛ ولی از نظر آثار علمی، در ردیف امور واقعی و عینی است و حتی مشمول قانون علیت نیز هست؛ «قانون علیت به آن معنا که علمای طبیعی قرون اخیر اصطلاح کردهاند، نه به آن معنا که در فلسفه مصطلح بوده».
اسلام به فعل و انفعالاتی که در امور اجتماعی هست، عنایت فراوان کرده و برای استوار ساختن پیوندهای اجتماعی و مصون نگهداشتن جامعه از گزند عوامل فساد، تدابیر عالی اندیشیده است.
از نظر پیامبر اعظم(ص)، وظایف فردی، چه اصولی را دربرمیگیرد؟
اصل اول: حفظ حدود الله
پیامبر اعظم(ص)، حافظ حدود بود؛ چون حافظ دین و حافظ اسلام بود و اسلام تماماً حدّ و مرز است. آنچه در حیات پیامبر(ص) به منزلة یک اصل مطلق در تمام امور و کلیة مراحل دیده میشود، اصل حفظ حدود و مرزهای الهی است. رعایت این اصل نهتنها در برخورد با مؤمنان و مسلمانان لازم است، بلکه در برخورد با کافران و مشرکان و حتی دشمنان حربی لازم است رعایت شود. همهچیز باید در مرز خویش و حدود تعیینشده قرار گیرد و هیچکس حق تعدّی از آنها را ندارد. خداوند در قرآن میفرماید: «اینها حدود الهی است، از آنها تجاوز نکنید»(بقره: 229) و در ادامه میفرماید: و من یتعّد حدود الله فأولئک هم الظالمون؛ (بقره:229).
اصل دوم: تعادل
اصل تعادل از اصولی است که در قرآن کریم بدان عنایت زیادی شده است و در زندگانی سراسر نورانی پیامبر اعظم(ص) و ائمة هدی(ع) در همة اعمال و رفتارشان، آن را مشاهده میکنیم. امام علی(ع) دربارة پیامبر(ص) میفرماید: «سیرة آن حضرت، تعادل و میانهروی بود».
متأسفانه، بیشتر انسانها و بسیاری از جوامع فاقد این اصل در حیات خود بوده و هستند؛ بنابراین، یا به دامن افراط افتادهاند یا در دام تفریط غلطیدهاند و از مسیر درست و راه کمال و هدایت خارج شدهاند. ریشة بسیاری از انحرافات فردی و اجتماعی را میتوان در رعایت نکردن اصل تعادل یافت. چه مشکلاتی که انسان دربارة خود پیدا میکند و نمیتواند آنها را حل کند، و چه مشکلاتی که در خانواده و روابط خانوادگی، پیدا میشود و چه مشکلاتی که در جوامع به دلیل رعایت نکردن این اصل، ظهور و بروز دارد. اصولاً شأن عقل، تعادل است و شأن جهل، عدم تعادل؛ یعنی انسان عاقل، انسانی متعادل است و انسان جاهل، انسانی غیرمتعادل. حضرت علی(ع) دربارة انسان جاهل تعبیری دارند که میفرماید: «لاتری الجاهل إلّا مفرطاً أو مفرطاً»؛ انسان جاهل را نمیبینی، مگر اینکه یا افراط میکند یا تفریط.
اصل سوم: زهد
«برای تو بسنده است رسول خدا(ص) را مقتدا گردانی، و راهنمای شناخت بدی و عیبهای دنیا بدانی». زهد، مبناییترین اصل در سیرة آن رسول حق است و در حقیقت، زیرساخت همة سلامتها، قوتها و عزتهاست؛ نهتنها در عرصة سیرة فردی، بلکه در کلیة عرصههای خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و اقتصادی زهد است که باطن مناسباتِ صحیح است و همة کجیها و ناراستیها در این عرصهها و سرآغاز همة گمراهیها، فقدان این اصل است؛ بلکه اصل و اساس دین، زهد است؛ «الزّهد اصل الدّین» و «الزّهد اساس الیقین»؛ چنانکه از حضرت صادق (ع)، نقل شده است: «زهد، کلید درب جهان آخرت و کلید خلاص شدن از آتش است».
اصل چهارم: سادهزیستی
«بهدرستی که اهل تقوا، کمخرجترین مردم دنیا و پرکارترین آناناند».
سخن دربارة این اصل را با عباراتی از استاد شهید مرتضی مطهری آغاز میکنیم: «اینکه پیامبران در زی قناعت و سادگی بودند، سیاست الهی آنها بود. آنها دلها را پرمیکردند، اما نه با جلال و دبدبههای ظاهری؛ بلکه با جلال و حشمتهای معنوی که توأم با سادگیها بود. پیامبر اعظم(ص) به اندازهای از این جلالها و حشمتهای ظاهری تنفر داشتند که سراسر زندگیشان مبارزه با آنها بود. هنگامیکه میخواستند به جایی بروند، اگر گروهی میخواستند دنبال ایشان به راه بیافتند، اجازه نمیدادند. اگر سواره بودند و کسی میخواست همراه او پیاده بیاید، میفرمود: برادر! یکی از سه کار بایستی انتخاب کنی: یا شما جلو برو و من پشت سر میآیم، و یا من میروم و شما بعد بیایید و یا احیاناً، اگر ممکن بود که بر آن مرکوب دو نفری سوار بشوند، سوار میشدند و میفرمودند: اینکه من سواره باشم و شما پیاده، صحیح نیست و جور درنمیآید و محال بود که اجازه بدهند خود سواره حرکت بکنند و یک نفر پیاده دنبالشان باشد. در مجلسی که مینشستند، میفرمودند: بهصورت حلقه بنشینیم که مجلس ما بالا و پایین نداشته باشد. اگر من بیایم در صدر مجلس بنشینم و شما در اطراف، شما میشوید جزو جلال و دبدبة من و چنین چیزی را نمیخواهم و راضی به آن نیستم، و پیامبر(ص) تا زنده بود، از اصل سادگی تجاوز نکردند و مخصوصاً از یک نظر، این را ضروری و لازم میدانستند، برای اینکه رهبر بودند و لهذا ما میبینیم که حضرت علی(ع) هم در زمان خلافتشان در نهایت دقت، این اصل را رعایت میکردند. هرگز اسلام به یک رهبر اسلامی اجازه نمیدهد که برای خودش، جلال و جبروتی قایل بشود. جلال و جبروتش در همان معنویت و قناعت و روح بلند اوست، نه در ظاهر و جسم او».
منطق عملی پیامبر(ص) چنین بود: «ساده، بیپیرایه، مردمی، مانند مردمان ضعیف و بهدور از تجملات و اسرافها و رفتوآمدهای ظاهری و تشریفات». سادهزیستی و زندگی عاری از پیرایههای عافیتطلبی و کاخنشینی چنان در زندگی رسول اعظم(ص)، گل سرسبد عالم وجود، حاکم بود که سیرهنویسان دربارهاش نوشتهاند؛ «کان رسولالله(ص) خفیف المؤونة»؛ پیامبر(ص) در زندگی کمخرج بود.
اصل پنجم: تفکر و تدبّر
مسئلة تفکر و تدبّر، از اموری است که در سیرة نبوی، درخشش خاصی دارد و تجلی این درخشش بر کسی پوشیده نیست. تفکر، کلید روشناییها، مبدأ کسب بصیرت، دام علوم و وسیلة کسب معارف و حقایق است.
در هیچ نظام فکری و عملی، چون اسلام بر تفکر تأکید نشده است. این تأکید و انگیختن مردمان به تفکر، چنان است که ساعتی اندیشه، بهتر از یک سال عبادت معرفی شده است؛ چراکه نیروهای باطنی انسان و حیات حقیقی او با تفکر فعال شده، و با گشودن دریچة تفکر، درهای حکمت و راهیابی به حقیقت بر او گشوده میشود. ازاینرو در اسلام، اندیشیدنْ زندگی دل و حیات قلب خوانده شده است.
تفکر، اساس حیات انسانی است؛ چراکه انسانیت انسان و ادراک او از عالم، آدم و پروردگار عالمیان، و اتصّالی که با حق برقرار میکند، به چگونگی تفکر او بستگی دارد. با تفکر است که استعدادهای پنهان آدمی از قوه به فعل درمیآید و زمینة حرکت کمالی او فراهم میشود.
اصل ششم : حرّیت
«آنان که از رسول ختمیمرتبت و پیامبر امّی ـ که [پیامبری او را] در تورات و انجیلی که نزولشان است نگاشته مییابند ـ پیروی کنند، آنها را به نیکی امر و از زشتی نهی خواهد کرد و بر آنان طعام پاکیزه را حلال و پلیدیها را حرام میگرداند، و کند و زنجیرهایی را که برگردن دارند، برمیدارد. پس آنان که به او گرویدند و حرمت و عزّت او را نگاه داشتند و یاریش کردند و نوری را که بر او نازل شد پیرو شدند، به قرآنی که روشنکنندة دلهای تاریک و آزادکننده از بندهاست، عمل کردند. آن گروه بهحقیقت رستگاراناند».( اعراف:157)
حریت در اسلام بهمعنای از بیگانه رستن و به دوست پیوستن است طوق بندگی غیرخدا را باز کردن و بستة کمند محبوب گشتن؛ اسیر عشق آن یکتای جمیل شدن و از هر دو عالم آزاد شدن است.
انسان، آنگاه که به رستگاری میرسد و از دنیا آزاد میشود، از خود رهایی مییابد و عبد و حرّ میشود. آنکه هیچ تعلّقی از تعلقات عالم، او را اسیر نکرده است، مگر تعلق محبوب حقیقی.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
مگر تعلق خاطر به ماهرخساری
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
که خاطر از همه غمها به مهر او شاد است.
اصل هفتم: استقلال
خداوند در قرآن میفرماید: «محمد فرستادة خداست و کسانی که با اویند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهرباناند؛ پیوسته آنها را در رکوع و سجود میبینی؛ آنها همواره فضل خدا و رضای او را میطلبند. نشانة آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است. این توصیف آنها در تورات است و توصیف آنها در انجیل، همانند زراعتی است که جوانههای خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آنها میپردازند، تا محکم شده، برپای خود بایستنده [ بهقدری رشد کرده که] زارعان را به شگفتی وامیدارد ! این برای آن است که کافران را به خشم میآورد. خداوند، کسانی از آنها را که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند، وعدة آمرزش و پاداش بزرگی داده است». (فتح: 29)
از مسایل دیگری که باید از سیرة پیامبر(ص) آموخت، استقلالی است که در آن حضرت میبینیم؛ چه استقلال فکری و چه استقلال عملی. حضرت رسول(ص)، الگوی فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ؛ (فتح:29) است. ایستاده برپای خویش و استوار به وجود الله، بدون وابستگی به غیر؛ استقلالی که ناشی از وابستگی به خداوند است. چنانکه در قرآن کریم، آن حضرت و خط او با این ویژگی ستوده شده است.
اصل هشتم : عزت
«عزت برای خدا و رسولش و مؤمنان است».(منافقون:8)
عزت از عمدهترین اصول سیرة نبوی و از بنیادیترین مسائل اسلام است. اساس تربیت بر آن قرار دارد و چنانچه فرد با عزت رشد و یا بدان تربیت شود، به تقوای مصونیت مجهزّ میشود. جهتگیری اصلاحی در سیره، چنین است که فرد و جامعه با عزت شوند و مصداق آیة 8 سوره منافقون باشند.
عزت به چه معنایی است که اینگونه حیاتی و گرانقدر است؟ راغب اصفهانی در معنای عزت مینویسد: «عزت بهمعنای حالتی است که نمیگذارد انسان مغلوب شود و شکست بخورد؛ و اصل آن از اینجا گرفته شده است که میگویند: «أرض عزاز»، یعنی زمین سخت». بنابراین، عزت در اصل بهمعنای صلابت و حالت شکستناپذیری است و بر همین اساس، در معنای دیگری از جمله غلبه، سختی، غیرت و حمیت بهکار رفته است.
اصل نهم: عدم تکلّف
«بگو: [ای پیامبر] من از شما هیچ پاداشی نمیطلبم، و من از متکلّفین نیستم».(ص: 86)
سیرة نبیاکرم(ص) بر عدم تکلّف استوار بود و آن را از افتخارات خود میشمرد. افتخار در بری بودن از تصنّع و خودآرایی، و بستن چیزی به خود و خود را به سختی انداختن.
پیامبر اعظم(ص) میفرماید: «من و امتم از تکلّف دور هستیم». و نیز میفرماید: «ما گروه پیامبران و أمنای پروردگار و پرهیزگاران، از تکلف دور هستیم». همچنین دربارة بیزاری از اهل تکلف میفرماید: «من اهل تکلف را دوست نمیدارم».
در سیرة آن حضرت و در منطق پیشوایان حق، جایی برای تکلّف؛ تصنّع و به خود بستن چیزی برای پیروانشان نیست. آنها از این امور بیزار بودند و اجازه نمیدادند که دیگران نیز با آنها از سر تکلّف و تصنّع برخورد و معاشرت کنند. چنانکه حضرت علی(ع) در خطبهای در میدان نبرد صفین فرمود: «آنگونه که با ستمگران و جباران سخن میگویید با من سخن نگویید، و چنانکه در برابر مستبدین و حکام جبار محافظهکاری میکنید و خود را جمعوجور مینمایید، در حضور من نباشید و بهطور تصنّعی، سازشکارانه و منافقانه با من رفتار نکنید و هرگز گمان مبرید دربارة حقی که به من پیشنهاد کردهاید، کندی ورزم و نه اینکه خیال کنید من در پی بزرگ ساختن خویشتنم؛ زیرا کسی که شنیدن حق و یا عرضه داشتن عدالت به او برایش مشکل باشد، عمل به آن برای وی مشکلتر است. با توجه به اینکه از سخن گفتن حق و یا مشورت عدالتآمیز خودداری نکنید؛ زیرا من شخصاً به منزلة یک انسان، خویشتن را ما فوق آنکه اشتباه کنم نمیدانم و از آن در کارهایم ایمن نیستم، مگر اینکه خداوند مرا حفظ کند».
اصل دهم: نظم و انضباط
امام حسین(ع) میفرماید: «از پدرم دربارة وضع داخلی پیامبر(ص) سؤال کردم؛ فرمود: ... و چون به منزل میرفت، اوقات خویش را به سه جزء تقسیم میکرد».
از اصول جالب توجه در منطق عملی پیامبر اعظم(ص)، اصل نظم و انضباط است؛ به گونهایکه در همة جلوههای زندگی آن حضرت عینیت داشت و همانگونه که هستی منظم است، آن جلوة تام حق(وجه الله الاعظم)، بهتمامه نظم بود. آنگاه، که به خانه وارد میشد، اوقات خود را تقسیم میکرد و هر بخش آن را برای انجام برنامهای خاص در نظر میگرفت. چنانکه در خبر مشهور فریقین آمده است که حسین(ع) از امیرمؤمنان(ع) درباره برنامه و وضع پیامبر(ص) در داخل خانه سؤال کرد، و علی(ع) چنین پاسخ داد: «و چون آن حضرت به منزل میرفت، اوقات خویش را به سه قسمت تقسیم میکرد: قسمتی را برای عبادت خدا، قسمتی را برای اهلبیت خود و قسمتی را به خود اختصاص میداد و سپس آن قسمتی را که به خود اختصاص داده بود، میان خود و مردم تقسیم میکرد و بخشی از آن را به مردم اختصاص میداد و عام و خاص را میپذیرفت و چیزی از آنها مضایقه نمیکرد».
اصل یازدهم: صبر و استقامت
صبر از آن دسته مفاهیم اسلامی است که مانند تقوا، توکل، تقیه، تقدیر، زهد و شفاعت، از نظر معنا و مفهوم تحریف شده است. تصور بسیاری از مردم از صبر، سکوت و دم نزدن، تن به ظلم دادن و تسلیم شدن در برابر ظلم و جور و گریز از عرصة مبارزه با نفس و مشکلات و مصیبتهاست؛ درحالیکه در آموزههای اسلامی برعکس است و صبر به معنای خویشتنداری، ثبات نفس، پایداری و استقامت است. معنای اصلی صبر همان حبس و منع است و آنکه انسان خود را از قید نفس آزاد سازد تا به صبر حقیقی دست یابد و این، نتیجة آزادی از بند نفس است و دارای ثمراتی چون خروج از عبودیت نفس، صبر در بلدها وگرفتارهاست.
امام صادق(ع) در حدیثی میفرماید: «آزاده، در همه حال آزاده است؛ اگر دچار گرفتاری شود، صبر کند، و اگر مصیبتها بر سرش فرو ریزد، او را نشکند؛ هر چند اسیر و مغلوب شود و سختی جایگزین آسایش او شود. چنانکه بر سرش آمد، زیانش نزد تا خدا بر او منّت گذارد و ستمگر سرکش را بندة او کرد پس از آنکه مالک او بود و خدا او را به رسالت فرستاد و بهواسطة او به امتی رحم کرد. صبر این گونه است و خیر درپی دارد. پس شکیبا باشید و دل به شکیبایی دهید تا پاداش ببینید».
اصول وظایف اجتماعی از نظر پیامبر اعظم(ص)
اصل اول: رفق و مدارا
پیامبر(ص) فرمود: «آمرنی ربّی بمداراة الناس کما أمرنی باداء الفرائض»؛ پروردگارم مرا به مدارا با مردم امر کرد، آن سان که مرا به انجام واجبات امر کرد».
رفق و مدارا در منطق عملی پیامبر(ص)
این اصل، از اصولی است که در سیرة اجتماعی پیامبر اعظم(ص) اهمیت بسیاری داشته و مایة قوام و دوام مناسبات صحیح اجتماعی ـ در درون جامعة اسلامی ـ است. برخوردهای از سر رفق و ملایمت و بهدور از درشتی و خشونت آن حضرت در معاشرتهای اجتماعی، سازندهترین عنصر در اصلاح جامعه و روابط و مناسبات اجتماعی بود. سیرهنویسان از حسینبنعلی(ع) در توصیف برخوردهای اجتماعی امیرمؤمنان علی(ع) روایت کرده اند: «کان دائم البشر، سهل الخلق، لین الجانب، لیس بقّط ولا غلیظ؛ [پیامبر(ص)] دائماً خوشرو، خوشخوی و نرم بود؛ خشن و درشتخوی نبود».
آن رسول رفق، از غلظتهای بی مورد و شدتهای نابجا سخت پرهیز داشت و هرگز برای پیشبرد مقاصد اجتماعی خویش، در میان مسلمانان، از حرکتهای تند عاری از رفق بهره نگرفت. او همانگونه که مأمور به برپایی واجبات بود، مأمور به رفتاری از سرمدارا بود: «إنّ الله تعالی أمرنی بمداراة النّاس، کما أمرنی باقامة الفرائض»؛ خداوند تعالی، همانگونهکه مرا به برپایی واجبات امر نموده، به مدارا با مردم امر کرده است». آن حضرت، با رفق و مدارا توانست جامعه را متحوّل سازد و چنانچه این روحیه نبود و این اصل مهم اجتماعی بهکار نمیرفت، قطعاً امکان ایجاد وحدت و پیوند و حرکت در جامعه میسر نمیشد: «این رحمت الهی بود که شامل حال تو شد تا اینگونه با مردم مهربان و خوشخوی شدی، و اگر تندخو و سختدل بودی، مردم از گرد تو پراکنده میشدند. دربارة آنها گذشت داشته باش و برایشان آمرزش بخواه».(آلعمران:159)
اصل دوم: تکریم و جایگاه آن در روابط اجتماعی
بهطورکلی در برخوردها و رفتارهای اجتماعی، روابطی که انسانها با هم برقرار میکنند تابع دو دیدگاه است: یا بر مبنای دیدگاه «کرامت» است و یا بر مبنای دیدگاه «اهانت». بر اساس این دو نوع نگرش به انسان، روابط انسانها با یکدیگر یا بر «تکریم» و گرامی داشتن استوار است، یا بر «استخفاف» و حقیر شمردن. در یک نگاه، انسان موجودی است باارزش و شریف، صاحب کرامت ذاتی و «حاصل برّ و بحر»، و در نگاه دیگر، وجودی است بیارزش و حقیر، فاقد کرامت ذاتی و صرفاً طبیعی. انسان را هرگونه تلقّی کنیم، همانگونه با او برخورد میکنیم؛ اگر او را موجودی صاحب کرامت بدانیم، میکوشیم این کرامت را در او تقویت کنیم و بهعکس، اگر دیگران را بیکرامت بدانیم، از سر تفرعن، آنان را کوچک شمرده، به ایشان اهانت، حقارت و استخفاف روا میدادیم. خداوند دربارة کرامت ذاتی انسانها، در آیة هفتاد سورة اسراء فرمود: «ما فرزندان آدم نوع انسان ـ را کرامت بخشیدیم».(اسراء: 70) همچنین فرعون را نمونة نگرش و برخورد تحقیرآمیز با انسان معرفی کرده است: «او [فرعون] قومش را استخفاف کرد، پس اطاعتش کردند؛ آنها قومی فاسق بودند».(زخرف: 54)
فرعون نماد برخورد تحقیرآمیز با انسان است. ماندگاری نظام فرعونی و مناسبات سلطه و استثمار و استحمار، جز در چهارچوب تهی کردن انسانها میسر نمیشود. انسان حقیر است که مطیع فراعنه میشود و این نیست مگر به دلیل «فسق» او؛ و فسق خروج از طریق حق است و از همین روی بهمعنای عصیان و ترک الهی و خروج از دین آمده است.
انسانی که کرامت خود را بر زمین میگذارد و پذیرای اهانت میشود، ابتدا باید فاسق شده و از محتوای الهی خود عدول کرده باشد تا پذیرای استخفاف ستمگر و حکومت ستم شود. اصولاً راه و رسم و سیرة همه جباران و حکومتهای خودکامه و فاسد این است که برای ادامة تفرعن و خودکامگی خود، مردم را خفیف سازند، تهی کنند و از نظر تفکر در سطحی نگاه دارند که خطری برایشان ایجاد نشود. با تحمیق آنها و خرد کردن شخصیت حیقیقیشان، آنان را بهصورت ابزار و اداواتی برای مقاصد خود میسازند. جالب آنکه در آیة یاد شده، علت پذیرش استخفاف و قدرت گرفتن فراعنه را فسق مردم معرفی میکند: «آنها گروهی فاسق بودند»؛ چراکه اگر فاسق نبودند و از اطاعت خدا و فرمان عقل خارج نشده و خود را از محتوای الهی ـ انسانی خویش تهی نساخته بودند، تسلیم هیچ فرعونی نمیشدند. آنها خود، کرامت خویش را لگدمال کرده بودند؛ آنگاهکه تسلیم استخفاف فرعونی شدند. آنها فاسق بودند که تن به پیروی از فاسق دادند. بنا بر آنچه گفته شد، به اعتباری در برخورد با انسان دو دیدگاه وجود دارد: 1. دیدگاه «موسوی» که انسان را بار کرامت میداند و نحوة برخورد با انسان را برخورد از سر تکریم میخواهد؛ 2. دیدگاه «فرعونی» که انسان را برای اینکه به زیر سلطه بکشد، استخفاف میکند؛ او را حقیر میداند و به تحمیق او میپردازد؛ چراکه اگر انسان خرد و خفیف و سبک شد، تن به هر خواری و پستی میدهد.
سیرة پیامبران(ع) در برخورد با انسان، سیرة موسوی است. آنها «کریم» بودند و برخوردهایشان «کریمانه»؛ «صاحب کرامت» بودند و اهل «تکریم» مردم. انسان تا کرامت نداشته باشد، نمیتواند تکریم کند، و رسول خدا(ص) باکرامتترین انسانها بود؛ چنانکه سیرهنویسان در وصف آن حضرت نوشتهاند: «کان اکرم النّاس».
اصل سوم: عدم مداهنه
واژة مداهنه از «دُهن» گرفته شده است و مانند «ادهان» و «تدهین»، بهمعنای مصانعه و سازشکاری، و مدارا و نرمش در حق بهکار میرود.
«دُهن» بهمعنای روغن و «ادهان» به معنای روغنمالی و در اصطلاح فارسی «ماست مالی» است که کنایه از نرمی، روی خوش نشان دادن و مدارا در جایی است که نباید روی خوش نشان داد و نرمی کرد. «ادهان» بهمعنای کوتاه آمدن در حق، سازشکاری، همرنگ جماعت شدن، «بوقلمونصفت بودن»، «عوامزده شدن»، پیر و همراه جریانها شدن و تن به باطل دادن است. خداوند در آیة نهم سورة قلم خطاب به پیامبر(ص) میفرماید: «این تکذیبگران حق (کفار)، دوست دارند که تو مداهنه کنی و با آنها سازش نمایی. با نزدیک شدن به دین آنان، روی خوش به ایشان، نشان دهی؛ آنها هم با نزدیک شدن به دین تو، روی خوش به تو نشان دهند و خلاصه، آنکه دوست دارند تو کمی از دینت مایه بگذاری و اهل تسامح و تساهل شوی؛ کمی هم آنان از دین خود مایه بگذارند و هریک دربارة دین دیگری مسامحه روا دارید». چنانکه نقل شده است کفار به رسول خدا(ص) پیشنهاد کردند از تعرض به خدایان آنها کوتاه بیاید و آنها نیز متقابلاً متعرض پروردگار او نشوند.
«آنها دعوت به سازش میکنند و تو را به مصانعه فرامیخوانند»(قلم: 9)؛ اما تو هرگز با آنان سازش مکن و در حق ایشان مدارا روا مدار (قلم:8)؛ به هیچوجه با آنان موافقت نکن نه عملی و نه زبانی؛ زیرا تکذیبگران مفتون و گمراهاند. آنها مفتون باطلاند و تمایلشان به سازش برای نابودی حق است و هیچ جایی برای مدارا با آنان نیست.
در سیرة پیامبر رحمت، اصل مدارا و رفق جایگاهی ویژه دارد اما در برخورد با مؤمنان و مسلمانان و انسانهایی که با رفق و مدارا به مسیر حق جذب میشوند، و به شرط آنکه حق زیر پا گذاشته نشده، به حدودی از حدود الله تعّدی نشود؛ ولی آنجا که حدود و اصول مطرح است، جایی برای مداهنه نیست.
اصل چهارم: عدم استرحام
«نفی استرحام» از اصولی است که در سیرة اجتماعی رسول خدا(ص) و ائمة هدی(ع) رعایت میشد و بههیچوجه زیر پا گذاشته نشده است. آنها هرگز «استرحام» نکردند. استرحام یعنی ترحم طلبیدن، گردن کج کردن، التماس کردن، زاری کردن در برابر مخلوق و ناله زدن پیش خلق، خود را خرد کردن، ضعیف و زبون ساختن و زیر پا گذاشتن شرافت و کرامت ذاتی انسان. اسلام آمده است به انسان عزت بخشد؛ او را از حضیض ذلت به اوج عزت بکشد، و از خاک به افلاک ببرد؛ انسان ملکی را ملکوتی کند، و طیّ این طریق با عزت و عدم استرحام در برابر مخلوق ممکن است. از همین رو میبینیم پیشوایان حق در سختترین اوضاع، ضعف نشان ندادند؛ هرگز خود را زبون نساختند و جز در برابر حضرت حق ترحم نطلبیدند و به پیروان خود آموختند که چنین باشند، که عزت مؤمن در بی نیازی او از مردم است؛ چنانکه نبی اکرم(ص) فرمود: «عزّ المؤمن استغناؤه عن النّاس».
این سخن بدان معنا نیست که انسانها بینیاز از یکدیگرند و کسی به کسی نیاز ندارد؛ بلکه بدین معناست که در مناسبات اجتماعی و در برخوردها و طلب احتیاجات و رفع نیازها، عزت انسان حفظ شود و تن به استرحام ندهد؛ همانگونهکه پیامبر عزت و کرامت فرمود: «خواستههای خود را با حفظ عزت نفس بخواهید».
مؤمن استرحام نمیکند؛ در برابر این و آن گردن کج نمیکند؛ و خود را حقیر نمیسازد. برای هیچ مؤمنی جایز و روا نیست که خود را خوار سازد.
برای هیچ انسانی شایسته نیست که کرامت انسانی خود را فدای خواستههای بیارزش کند و منتپذیر خوان کسی شود که بهرهای از وجود ندارد و حتی بوی آن را نیز استشمام نکرده است؛ چنانکه پیامبر(ص) در وصیتهای خود به علی(ع) فرمود: «ای علی! اگر ناچار شوم دست خود را تا آرنج در دهان اژدها فرو برم، این عمل نزد من محبوبتر است از اینکه از کسی که چیزی نبوده و دارا شده است، چیزی را درخواست کنم».
اصل پنجم: عدالت اجتماعی
عدالت اجتماعی در اندیشة دینی از جایگاه ویژه ای برخوردار است که هیچ امر دیگری با آن قابل مقایسه نیست. این عدالت، برخاسته از عدلی کلی است که حاکم بر همهچیز است. عدل بهمعنای قرار دادن هرچیز در جای خود، مبنای همهامور است و خدوند، همهچیز را بر عدل استوار کرده است.
قیام همة امور به عدل و استواری همهچیز به آن است. چنانکه در حدیث نبوی آمده است: «آسمانها و زمین به عدل برپاست و در نظام دین، نهتنها همهچیز بر عدل استوار است، بلکه عدل مقیاس همهچیز است».
عدل رکن، هدف، معیار و مقیاس است و همهچیز با آن سنجیده میشود. عدالت، اصلی اساسی است که ارسال رسل و انزال کتب برای آن است. راز مبارزة پیامبران عدالت است و هدف اجتماعی ـ سیاسی پیامبران و مصلحان با آن محقق میشود. جان و حیات همهچیز به عدل است؛ چنانکه حضرت علی(ع) میفرماید: «عدل، حیات است».
بدون عدل، همهچیز مرده است و دین منهای عدالت، فقط وسیلهای است برای به بند کشیدن انسانها برای جلوگیری از در رفتن آنها به سوی حق. عدالت، اصلی بنیادین است که ملاک تشخیص حق و باطل، و معیار سنجش همهچیز، از جمله دین است. اصل عدالت از مقیاسهای اسلام است که باید دید چهچیز بر او منطبق میشود. عدالت در سلسلة علل احکم است نه در سلسلة معلولان؛ نه این است که آنچه دین گفت عدل است، بلکه آنچه عدل است، دین میگوید. این معنای مقیاس بودن عدالت برای دین است؛ و اینکه آیا دین مقیاس عدالت است یا عدالت، مقیاس دین. این مانند آن چیزی است که دربارة حسن و قبح عقلی میان متکلمان رایج شد و شیعه و معتزله، عدلیه شدند؛ یعنی عدل را مقیاس دین شمردند و دین را مقیاس عدل. به همین دلیل، عقل یکی از ادّله شریعت قرار گرفت. در جاهلیت، دین را مقیاس عدالت و حسن و قبح میدانستند؛ ازاینرو، در سورة اعراف از آنها نقل شده است که هر کار زشتی را به حساب دین میگذاشتند. قرآن میگوید: «بگو خدا امر به فحشا نمیکند».(اعراف:28)
اصل ششم: شورا
مسئلة شور، مشورت و مشاوره در اسلام و در منطق عملی پیشوایان حق اهمیت بالایی دارد. در سیرة پیامبر اعظم(ص) نوشتهاند که آن حضرت با اصحاب خود بسیار مشورت میکرد و برخی از اصحاب، از جمله عایشه، همسر پیامبر(ص) نقل کرده است: «هیچکس را ندیدیم که با اصحاب خود بیشتر از رسول خدا(ص) با اصحابش مشورت کند».
رسول خدا(ص) با آنکه معصوم بودند، نیازی به مشورت نداشتند و جدا از وحی و مقام خلیفة اللهی، چنان اندیشة کامل و نیرومندی داشتند که از مشورت بینیازشان میکرد؛ ولی بااینحال، مشورت میکردند و عمل به شورا از اصول مسلم سیرة پیامبر(ص) و اوصیای آن حضرت است. رسول خدا(ص) با مشورت کردن، ازیکسو مسلمانان را متوجه اهمیت شورا میکرد و از دیگرسو، به آنان میآموخت که به این سیره عمل کنند و پس از آن حضرت نیز به این سنت نیک تأسی و اقتدا نمایند.
شورا به منزلة یک اصل اجتماعی، مایة الفت و پیوند مردم، ارزش یافتن آنها، و مشخص شدن ارزش و جایگاه افراد در امور اجتماعی است و مشورت پیامبر(ص) با اصحابش برای مراعات حال آنها و احترام ایشان بود و این حرکت را گامی به سوی رشد اندیشه و تفکر در جامعة اسلامی میدانست؛ زیرا دور بودن از جامعه و بیاهمیتبودن به مسائل، باعث مرده بودن فرد و روحیة انزوا میشود؛ ولی افرادی که پیوند محکم با اجتماع دارند، دارای روحیة مسئولیتپذیریاند و اعتبار و منزلت خواهند یافت. در چنین شرایطی، رابطة رهبری و مردم، و کارگزاران و تودهها بهصورت یک امر دوسویه در خواهد آمد و همه در سرنوشت خویش شریک خواهند بود.
اصل هفتم: اهتمام برای مستضعفان
از امور مسلم در سیرة پیامبر اعظم(ص) و ائمة هدی(ع)، اهتمام ایشان برای مستضعفان است؛ یعنی با آنها بودن، ایستادن در جبهة ایشان، حفظ کرامت آنها، تلاش برای زدودن محرومیتهایشان و سیر دادن آنها به عزت حقیقی شان؛ اهتمام برای آنان که از حقوق واقعی خود محروم شدهاند؛ اهتمام برای آزاد ساختن آنان از اسارتها و فراهم کردن زمینة صعود؛ اهتمام برای آنان که طالب حقاند و محروم از حقوق؛ آنها که بهترین بندگان خدایند؛ آن مستضعفان صالحی که وارث زمین خواهند شد. جهتگیری دین آن است که روزی مستضعفان صالح، وارث زمین شوند و دولتی حق، همة محرومیتها را بزداید. خداوند به آنان عنایت داشته و رسول خدا(ص) و اوصیایش به آنها عطوفت فراوان دارند. پیامبر(ص) رحمة للعالمین است؛ رحمت واسعهای است برای همه و رحمت خاصهای است برای مستضعفان صالح. پیامبر اعظم(ص) خود را از آنان میدانست؛ بلکه همة پیامبران الهی از مستضعفان بودهاند. خاستگاه آنان از مستضعفان بوده است. و برای توده کار میکردند. اسلام از طبقة بالا، پیدا نشده است. پیغمبر اکرم(ص) از همین جمعیت پایین بود از میان همین جمعیت برخاست و قیام کرد. اصحاب او نیز از همین مردم پایین و طبقة سوم بودند. آن طبقة بالا، مخالفین پیامبر اکرم بودند. پیامبر اکرم(ص) از همین توده پیدا شده است و برای همین جمعیت، همین ملت قیام کرده است. به نفع همین ملت، احکام آورده است».
اصل هشتم: مقابله با مستکبران
اصل مقابله با مستکبران بهمعنای درگیری ذاتی و همیشگی اسلام با هر گونه تکبر و برتریجویی است که در سیرة پیامبر(ص) و ائمة هدی(ع) درخشش خاصی دارد. استکبار چهرههای گوناگونی دارد و در هر لباسی که ظهور کند، باید با آن مقابله کرد. این اصل بهمعنای درگیری پیوستة حق و باطل است؛ رویارویی آنانکه ولایت الهی را پذیرفتهاند با آنان که تحت ولایت شیطاناند. اگر انسان الهی با چهرههای گوناگون استکبار مقابله نکند و تباهگری و ستمپیشگی آنها را دفع ننماید، زمین را تباهی و ستم پرخواهد ساخت. اگر این رویارویی نباشد و از سلطة مستکبران جلوگیری نشود و انسانهای الهی با آنان مقابله نکنند، آنها همة شرافتها و ارزشها را دفن کرده، میکوشند که یاد خدا را محو سازند. همیشه گروههای حقطلبی هستند که در برابر گروهها دیگری که برای استثمار و استعمار و استحمار انسانها عمل میکنند بهپاخیزند و همة پیامآوران الهی، رسالت آگاه کردن مردم و خیزش آنها علیه ستم و برپایی عدالت را داشتهاند. چنانکه خداوند در قرآن میفرماید: «بهیقین، پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و همراهشان کتاب و میزان فرو فرستادیم تا آدمیان به داد برخیزند و آهن را فرو فرستادیم که در آن آسیبی سخت و سودها برای آدمیان هست و تا خدا معلوم کند چه کسی خدا و فرستادگان او را ندیده یاری میکنند. آری، خدا خودش هم نیرومند و عزیز است».(حدید:25)
آهن، فرو فرستاده شده است تا حقطلبان با سلاحهای آهنین از عدالت دفاع کنند که در این رویارویی سختیها و درعینحال، سودهای بسیار است. در این مقابله است که مشخص میشود یاوران خدا و رسولان او چه کسانیاند . چه کسانی از جامعة دینی دفاع کرده، کلمه حق را گسترش میدهند و البته خداوند، احتیاجی به یاری یاریکنندگان ندارد؛ زیرا خدا قوی است که بههیچوجه ضعف در او راه ندارد و عزیزی است که ذلت به سویش راه نمیبرد و این آزمایشی است برای جدا شدن صفوف.
اصل نهم: مساوات
مساواتی که اسلام مقرّر داشته و پیامبر اعظم(ص) آن را محقق ساخته و به آن جامعة عمل پوشانده است، در تاریخ بشر بینظیر است. در منطق قرآن کریم، انسانها همه از یک سرچشمه و فرزندان یک پدر و مادرند و فرقی میانشان نیست. این مساوات برخاسته از منطق قرآن را به تمام معنا در زندگی پیامبر(ص)، در برخوردها و در حکومت مدینه میبینیم و در امتداد حرکت آن حضرت، در زندگی پیشوایان معصوم(ع) قابل مشاهده است. در منطق قرآن کریم، نه سفید را بر سیاه مزیّتی است و نه عرب را بر عجم؛ نه والی بر رعیت برتری دارد و نه حاکم بر مردم. همة افراد به تعبیر پیامبر(ص)، مانند دندانههای یک شانه مساویاند و هیچ مزیّتی بر یکدیگر جز تقوا ندارند.
این نگرش اسلام به انسانها و رفتار پیامبر(ص) و مؤمنان بر آن اساس، از مهمترین عوامل جذب دلها به اسلام بود. چنانکه در حدیث علوی آمده است: « خیر مردم در تفاوت آنهاست و اگر همه مساوی باشند، هلاک شوند».
اسلام همة تفاخرها و امتیازات نژادی و اختلافهای طبقاتی و برتریجوییهای اجتماعی را نفی و بهصراحت اعلام کرده است: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ».(حجرات:13)
اصل دهم: اخوّت
از زیباترین جلوههای عملی ایمان، پیوند روحها و اتصال جانهاست. قرآن کریم برادری ایمانی را سرفصل و بابی شگفت و کارساز در روابط اجتماعی قرار داده است: «همانا مؤمنان برادر یکدیگرند. پس میان برادرانتان را اصلاح کنید و از خدا پروا گیرید که بر شما رحمت آید».(حجرات: 10) در واقع خداوند با این آیه، مؤمنان را به یکدیگر پیوند داده و این پیوند معنوی و روحی را چنان محکم کرده است که زمینهساز پیکری واحد شدهاند. چنانکه امام صادق(ع) میفرماید:
مؤمن برادر مؤمن است؛ مانند پیکری که هرگاه عضوی از آن دردمند شود، اعضای دیگر هم احساس درد کند و روحهای آنها نیز از یک روح است و بیگمان پیوستگی روح مؤمن به روح خدا، از پیوستگی پرتو خورشید به خورشید بیشتر است.
این سخن ایمانی، بستر حرکت صحیح اجتماعی است؛ زیرا انسان، نیازمند امنیت اجتماعی است و مهمترین عامل تحقق صحیح آن پیوند، انسانهایی است که با جان و دل به یکدیگر محبت ورزیده، در راه امنیت و آسایش یکدیگر گام برمیدارند. رسول خدا(ص) برای تحقق عینی اصل اخوت، دوباره میان مسلمانان پیمان برادری بست و این جلوة زیبای ایمانی را جلوة اجتماعی بخشید. بار نخست، پیش از هجرت میان مهاجران پیمان برادری بست تا آنان را برای حرکتی بزرگ و سرنوشتساز و سرفصلی جدید در تاریخ بشر آماده سازد و آنان در محیطی جدید، جامعهای نوبنیاد گذارند برای اینکار ابتدا خود باید بهدرستی پیوند میخوردند و بر حق همدیگر و مواسات با یکدیگر متعهد میشدند. فداکاری و ایثار مهاجران، زمینهساز اقدامات بزرگی شد و این پیمان دوبهدو میان مهاجران برقرار شد: ابوبکر و عمر، حمزه و زیدبنحارثه، عثمان و عبدالرحمن عوف، زبیر و ابنمسعود، عبادةبنحارثه و بلال، مصعببنعمیر و سعدبنابیوقاص، ابوعبیده جراح و سالم موسی أبیخدیفه، سعیدبنزید و طلحةبنعبیدالله، و بین حضرت علی(ع) و خودش. به حضرت علی(ع) فرمود: «آیا راضی نیستی که من برادر تو باشم؟» گفت: «آری، راضی هستم». فرمود: «تو برادر من در دنیا و آخرت هستی».
اصل یازدهم: تعاون، تکافل و مواسات
تعاون بهمعنا یاری و پشتیبانی یکدیگر و همراهی، مشارکت و همکاری در هر کاری است و در منطق نبوی به معنای مشارکت و همکاری همگانی در تحقق نیکیها و ایجاد و نگهداری جامعة ایمانی است. حیات جامعة انسانی به همبستگی، تعاون و تکافل آن است».
تکافل به معنای بر عهده داشتن امور یکدیگر و مسئولیت مشترک در امر ادارة امور و تضامن است؛ یعنی هر عضو جامعه خود را کفیل سایر اعضاء بداند و هرکس در جهت تأمین و برآورده کردن نیازهای دیگران و حفظ سلامت و مصالح جامعه بکوشد.
کفالت، در اصل بهمعنای ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر است و از همین رو، به افرادی که سرپرستی کودکی را بر عهده میگیرند، کافل یا کفیل گفته شده است؛ زیرا در حقیقت او را به خود منضم میکند. این واژه در قرآن، هم بهصورت ثلاثی مجرد (کفل) بهمعنای سرپرستی و بر عهده گرفتن کفالت و هم به صورت ثلاثی مزید (کفّل ) بهمعنای انتخاب کفیل برای کسی بهکار رفته است. نشانة جامعة ایمانی، تکافل اجتماعی و مواسات اهل ایمان با یکدیگر است. مواسات در لغت بهمعنای مساعدت و دستگیری، همیاری و تعاون، برابر داشتن و غمخواری، و یاریگری و مددکاری به مال است. مواسات، معاونت یاران، دوستان، مستضعفان و مستحقان برای معیشت، و تشریک ایشان در قوت و مال است؛ یعنی کسی را به مال خود برابر گردانیدن. مواسات کردن یعنی دیگری را در تن و مال چون خود شمردن، یاری و غمخواری کردن با کسی در مال و جان و کسی را در چیزی همچون خویشتن داشتن (لغتنامة دهخدا). مواسات از مهمترین وظایف مؤمنان در قبال یکدیگر خوانده شده است. چنانکه خداوند در قرآن انسان را حقیقتی ملکوتی معرفی میکند که احسن تقویم است و باید به سوی حقیقت خود بازگردد و در زندگی با تلاش و مبارزه در سیر به سوی مقصد حقیقی گام بردارد: «بهیقین که انسان را در بهترین هیئت آفریدیم؛ آنگاه او را به پایینترین پایینها فرود آوردیم»؛ (تین:4ـ5).
چنانکه انسان در این مرتبة نازل بماند، جز خسران بهرهای ندارد: «سوگند به زمان که انسان در خسران است»(عصر:1ـ2).
نتیجه گیری
در زمینة تربیت اخلاقی برای تحقق وظایف فردی در جامعه، توجه به اصولی که از آنها یاد شده است، لازم و ضروری است. تربیت اخلاقی و ارتباط آن با این اصول، ارتباطی دوسویه است؛ زیرا اگر فردی طبق این اصول تربیت شود، در زمینة تربیتی و اخلاقی ساخته شده و آمادگی پذیرش و تحمل هرگونه مشکلی را خواهد داشت. بر این اساس، اصل اول افراد را به سوی یگانگی خدا دعوت میکند و اینکه حدود الهی برای همگان باید یکسان رعایت شود و برتری برای دیگران و یا تساهل و تسامحی وجود ندارد. زندگی باید تعادل خود را حفظ کند. چنانچه از اصل تعادل در زندگی پیامبر(ص) برمیآید، آن حضرت در هیچ زمینهای از حد اعتدال بیرون نبوده است. اصل زهد، نشانگر آن است که از دنیا به اندازة نیاز استفاده شود تا تعادل زندگی همیشه برقرار باشد و این نشانة پیوستگی اصول به یکدیگر است.
تربیت اخلاقی در زمینة وظایف اجتماعی نیز اصول یازدهگانهای را دربرمیگیرد که این اصول با تربیت اخلاقی ارتباطی دوسویه داشته و همچنین با اصول تربیت فردی، رابطة دوجانبهای دارد؛ بدینگونهکه رعایت هرکدام از اصول فردی و اجتماعی، انسان را به رعایت سایر اصول نیز ملزم میدارد. بر این اساس، در سیرة اجتماعی رسول خدا(ص)، اصل رفق و مدارا و نرمخویی با مردم و دوری از هرگونه درشتخویی و خشونت، سازندهترین عنصر در اصطلاح جامعه و مناسبات اجتماعی بوده است، این اصل با اصل حریت که در اصول فردی مطرح گردید، رابطة تنگانگی دارد.
منابع
نهجالبلاغه، ترجمه و شرح، علینقی اصفهانی، (فیض الاسلام)، تهران، سرای الید، 1351.
آذربایجانی، مسعود و دیلمی، احمد، اخلاق اسلامی، قم، معارف، قم، چ شانزدهم، 1382.
آلاسحاق خویینی، علی، اسلام از دیدگاه دانشمندان جهان، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1370.
آمدی تمیمی، عبدالوحد، غررالحکم و درالکم،بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1407 ق.
آموزگار، محمدحسن، تربیت از دیدگاه اسلام، تهران، بنیاد تعلیم و تربیت، 1361.
آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، تهران، دانشگاه تهران، 1369.
آیینه وند، صادق، تاریخ اسلام، تهران، معارف، 1382.
ابراهیمیان، حسین، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه تربیت مدرس، تهران، 1385.
ابطحی، سیدمصطفی، روشهای نیکو در معاشرت، قم، راسخون، 1379.
ابن سینا، رسائل حکمیه، قم، بیدار، 1365.
حرانی، ابن شعبه، تحف العقول عن آلالرسول، ترجمة، احمد جنتی عطایی، قم، علمیه اسلامیة، 1296 ق.
ابن منظور، جمالالدین محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دارالحیاء التراث العربی، 1408 ق.
احمدی، احمد، اصول و روشهای تربیت دراسلام، تهران، نشر جهاد دانشگاهی، 1368.
احمدی، عمار، پایاننامه کارشناسی ارشد، تهران، دانشگاه تهران، 1385.
ارفع، سیدکاظم، سیره عملی اهل بیت(ع) و حضرت محمد(ص)، تهران، موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی فیض کاشانی، چ چهارم، 1371.
اصفهانی، علینقی، (فیض الاسلام)، بنا درالحار؛ خلاصه بیست و پنج جلد کتاب بحار الانوار، قم، فقیه، 1353.
اقبال لاهوری، محمد، کلیات اشعار، بامقدمه احمد سروش، تهران، کتابخانه سنایی، 1343.
امام خمینی، چهل حدیث، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1376.
امینیان، مختار، مبانی اخلاق اسلامی، قم، بوستان کتاب، 1375.
انصاریان، حسین، نظام تربیت در اسلام، قم، امابیها، 1376.
اوسطی، حسین، «پیامبر(ص)، خلق عظیم، میقات، ش 56، 1385.
جمعی از محققان، رسایل اخوان الصفا و خلان الوفاء، قم، المکتب الاعلام الاسلامیه، 1405 ق.
حافظ، دیوان اشعار، تهران، جاویدان به هتمام ابوالقاسم انجمی شیرازی، 1358.
حاکم نیشابوری، مستدرک، بیروت، دارالمعرفة، 1406 ق.
حکیمی، محمدرضا، محمد و علی، الحیاة، ترجمه احمد آرام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1371 ـ 1377 ش.
داودی، محمد، سیره تربیتی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع): تربیت دینی، قم، مؤسسه پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1382.
دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، وزارت تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، دفتر اول و دفتر دوم.
دیلمی، ابومحمد الحسنبن محمد، ارشاد القلوب، بیروت، مؤسسة الاعلمی المطبوعات، 1398 ق.
راغب اصفهانی، حسینبن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تهران، المکتبة المرتضویه، 1373 ق.
سیوطی، جلالالدین عبدالرحمن، جامع صغیر فی احدیث البشر النذیر، بیروت، دارالفکر، 1401.
شبر، سیدعبدالله، تفسیر قرآن العظیم، بیروت، بینا، 1403.
طباطبائی، سیدمحمدحسین، سنن النبی (راه و رسم زندگی پیامبر اعظم(ع)، ترجمة محمدهادی فقهی، قم، اندیشه هادی، 1385.
طبرسی، حسنبن فضل، قم، مکارم الاخلاق، مؤسسه النشر الاسلامیه، 1414 ق.
طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، 1409.
فیضکاشانی، محسن، المهجة البیضاء، تصحیح و تعلیق علیاکبر عفاری، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1403 ق.
فیض کاشانی، ملامحسن، تفسیر صافی، تصحیح حسین اعلمی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1402.
قمی، عباس، سفینة البحار، قم، انتشارات و چاپ نجف، 1355 ش.
کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، بیروت، دارالاضواء، 1405 ق.
مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1372 ش.
مطهری، مرتضی، تعلیم و تربیت در اسلام، تهران، صدرا، 1362.
مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، تهران، صدرا، 1377.
نوری، حسین، مستدرک الوسایل، قم، تحقیق و چاپ مؤسسه آلالبیت(ع) 1408.
یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، تحقیق مهنّا، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1413 ق.
برای مشاهدۀ منبع این مطلب اینجا کلیک نمایید.